hich

سینه سوخت  و سرفه دوخت صورتو به سرخی

بازتاب آتیش تو چشم، بی رمق و کولی

همه دغدغه ها پیم پی هم دغدغه بودم

نبود باده با دهن نه حتی آبی نه مورفین

 

نپرسید حالمو وسط وادی جنگ

رنگ لحظه پر ننگ، پای لنگ و قصه ی سنگ

به عده مرده دور و ور به پنبه ی عشق

یه توده غده دور هم گردم به عرصه ی تنگ

 

چند پله باید بچینینم که برسم به عرشت

سیل چند رودخونه باید لبریز اشک شه

یه کلمه نگفتی حتی وقتی افتادم از حس

شاید عرشه خالیه یا ناخداش غرقه

 

قهرت میگیره میگن ولی قهر مال بچه‌س

تو قید میزنی میدونم مثل من بالغی

یا دام این دم لمس کرده دست تو رم

یا فارقی که کارت اینوری نیست، ها رفیق؟

 

 

کاسبی سخته سنگ روی سنگ

بند شد، افتاد قلبو مخروبه کرد

مدیونشم تموم تلخیایامو رک بگیم

که دندون و شکست بشه درمون گشنگی

 

ولی قورت دادم خونمو، بی اشتها

تا زنده بمونم برسونم تنو به انتها

سوز حزب باد به انزجار، جرقه زد انفجار

جار زد من اینجام اینجام اینجا با اقتدار

 

ولی ارتکاب صدها هزار قتل عمد نفس

یه ترکش از یه سمت بود و ترکش از یه سمت

یه لحظه مگه چند ساله قرنه خسته ام

تا اینکه دست به دست من شدی با پنبه پس بخند

 

حتی اگه پلک نیمه بازم معلق حلقه‌س

حلقوم خستم داره پس میزنه نفس

اگه رگ قلب سرد، بسته شده پر لختس

قسم به قسم که دست نمیکشم از وصف

 

شعله ی جنونم از قتل بداهگی

اگه معجزه بدونن یا عطف تراژدی

تو نقطه ی شروع از یه خنده به فال نیک

تا نقطه ی عبور از یه قطعه به نام هیچ

 

 

 

 

 

سوز شعله ی جنونم از طنز تراژدیت

اگه معجزه بدونمت یا عطف بداهگیم

تو نقطه شروعم یه خنده به فال نیک

یا نقطه ی عبور از یه قطعه به نام

دیدگاهتان را بنویسید